تقریر. (مجمل اللغه) ، تسکین، تأمین. رفو. دل دادن: خورش ساز و آرامشان ده بخورد نشاید جز این چاره ای نیز کرد. فردوسی. و باز بسیستان آمد...پس از آنکه آن ناحیت را آرام داد. (تاریخ سیستان) ، اطمینان دادن. قرار دادن: بدینسان پیامش ز بهرام ده دلش را به برگشتن آرام ده. فردوسی
تقریر. (مجمل اللغه) ، تسکین، تأمین. رَفْو. دل دادن: خورش ساز و آرامشان ده بخورد نشاید جز این چاره ای نیز کرد. فردوسی. و باز بسیستان آمد...پس از آنکه آن ناحیت را آرام داد. (تاریخ سیستان) ، اطمینان دادن. قرار دادن: بدینسان پیامش ز بهرام ده دلش را به برگشتن آرام ده. فردوسی